که هستیم؟
داستان فراسفر، داستان آشنای همه آنهایی است که در جستوجوی معنا و به دنبال رهایی هستند
ظاهر امر این بود که پسری 22ساله، شبهنگام، در جنگلهای مرزی ترکیه و گرجستان گم شده؛ اما این همه ماجرا نبود! عوامل زیادی دست به دست هم داده بودند تا آن شب محمد در تاریکی جنگل با خودش، باورها و ترسهایش مواجه شود. سه ساعت بعد، نگهبانان مرزی او را پیدا کردند؛ درحالیکه محمد تازه فهمیده بود گمشدهای دارد که میخواهد با تمام وجود به دنبال آن برود.
او به دنبال رهایی و معنا بود؛ حسی که در گذشته، چند باری آن را با سفر در طبیعت تجربه کرده ولی در زندگی روزمره پیدایش نمیکرد. سه سال به شهرنشینی و گه گاه سفر گذشت؛ اما از سال 91، محمد این واقعیت را پذیرفت که سفر درونی او از همان شب و همان جنگل مرزی شروع شده است.
در آن جنگل، باورهایی که زمانی در قلب محمد ریشه داشت اما روزگار و آدمهایش آن را سوزانده بودند، شبیه به آتش زیر خاکستر، دوباره جان گرفت. سر و سامان دادن به این آتشی که پس از مدتها محمد را دلگرم کرده بود، دلیلی شد تا کولهبارش را جمع کند. او میخواست در طبیعت به جستوجویش برای معنا ادامه دهد تا سفر درونیاش را تکمیل کند.